مبعث پیغمبر اکرم (ص)
مبعث پیغمبر اکرم (ص)
نظامى گنجوى
اى شاه سوار ملک هستى
سلطان خرد به چیره دستى
اى ختم پیمبران مرسل
حلواى پسن و ملح اول
اى حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوى ولایت
هر ک آرد با تو خود پرستى
شمشیر ادب خورد دو دستى
اى بر سر سدره گشته راهت
واى منظر عرش پایگاهت
اى خاک تو توتیاى بینش
روشن به تو چشم آفرینش
شمعى که نه از تو نور گیرد
از باد بروت خود بمیرد
جهت مشاهده ادامه شعر بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.
دارنده حجت الهى
داننده راز صبحگاهى
اى سید بارگاه کونین
نسابه شهر قاب قوسین
اى صدر نشین عقل و جان هم
محراب زمین و آسمان هم
اى شش جهت از تو خیره مانده
بر هفت فلک جنیبه رانده
اى کنیت و نام تو موید
بوالقاسم و آنگهى محمد
اى شاه مقربان در گاه
بزم تو وراى هفت خرگاه
صاحب طرف ولایت جود
مقصود جهان، جهان مقصود
آن کیست که بر بساط هستى
با تو نکند چو خاک پستى
اکسیر تو داد خاک را لون
وز بهر تو آفریده شد کون
سرخیل تویى و جمله خیلند
مقصود تویى همه طفیلند
سلطان سریر کایناتى
شاهنشه کشور حیاتى
لشکر گه تو سپهر خضرا
گیسوى تو چتر و غمزه، طغرا
وین پنج نماز کاصل توبه است
در نوبتى تو پنج نوبه است
درخانه دین به پنج بنیاد
بستى درصد هزار بیداد
چون شب علم سیاه برداشت
شبرنگ تو رقص راه برداشت
خلوتگه عرش گشت جایت
پرواز پرى گرفت پایت
سر بر زده از سراى فانى
بر اوج سراى ام هانى
جبریل رسیده طوق در دست
کز بهر تو آسمان کمربست
برخیز هلا نه وقت خواب است
مه منتظر تو آفتاب است
امشب شب قدر توست بشتاب
قدر شب قدر خویش دریاب
از حجله عرش بر پریدى
هفتاد حجاب را دریدى
تنها شدى از گرانى رخت
هم تاج گذاشتى و هم تخت
بازار جهت بهم شکستى
از زحمت تحت و فوق رستى
خرگاه برون زدى زکونین
در خیمه خاص قاب قوسین
هم حضرت ذوالجلال دیدى
هم سر کلام حق شنیدى
درخواستى آنچه بود کامت
درخواسته خاص شد به نامت
از قربت حضرت الهى
بازآمدى آن چنان که خواهى
آورده برات رستگاران
از بهر چو ما گناهکاران
ما را چه محل که چون تو شاهى
در سایه خود دهد پناهى
ز آنجا که تو روشن آفتابى
بر ما نه شگفت اگر بتابى
دریاى مروت است رایت
خضراى نبوت است جایت
هر که از قدم تو سر کشیده
دولت قلمیش در کشیده
و آن کو کمر وفات بسته
بر منظره ابد نشسته
چون تربیت حیات کردى
حل همه مشکلات کردى
زان لوح که خواندى از بدایت
در خاطر ما فکن یک آیت
بنماى به ما که ما چه نامیم
وز بتگر و بت شکن کدامیم
اى کار مرا تمامى از تو
نیروى دل نظامى از تو
زین دل به دعا قناعتى کن
وز بهر خدا شفاعتى کن
تا پرده ما فرو گذارند
وین پرده که هست برندارند